باز ۲۷ آذر رسید و نمیشود بگویم که به یادت افتادم. آدم یاد کسی میافتد که از یادش رفته باشد، تو که همیشه در فکر و ذهن من هستی، انگار به تعداد روزها و ماهها و سالهای عمرم که تو را نداشتم، با تو زندگی کردهام که اینچنین تمام فکر و ذکرم را اشغال کردهای.این پاییز، ششمین سالگرد خزان زندگی من است که با رفتنت، گویی زمان در پاییزی سرد متوقف شده و همه چیز، سرد و بی روح شده.پاییزی را که قبلا عاشقش بودم نیز سرد و بی رحم شده و لحظه لحظهاش، نام و یاد و خاطره تو را در همهمه بادهای سردش، تکرار میکند. برخی شبهای مهتابی، در سرما، به بیابان میروم و با ماه سخن میگویم و سراغ تو را میگیرم و آدرست را بهش میدم، نمیدانم سلام مرا میرساند یا مثل آدمهای اطرافم، با دروغی، میخواد فریبم دهد و شادم کند و ...قصه انار و دانههای یاقوتش هنوز پابرجاست و از اول فصلش تا آخرین روزی که در بازار باشد، هر شب، مقداری را دون میکنم و در دهانت میگذارم.حتما یادت هست که چه میگویم.بعضی وقتها به سراغ فایلهای قدیمی میروم و مکالمه اناری را چندین بار گوش میدهم و ... بخوانید, ...ادامه مطلب
ای پاییزتو هم رفتی!با کوله باری از خاطرهبا خلوتی رنگینبی صدا و آهسته یلدا شاهد استوقتی تو هستیخاطره هایم جان میگیرندو مرا پایبنده تر از قبلبه دنیای ماورایی من و یار می کشاننددنیایی با ملودی های پی در پیعقد و وصال و ...همه در بستر توست!اما عجب صبری داریمرا با این همه دلتنگی ام باز به آغوش کشیدیخودت آرام بودی ولی دل انارهایت خون می شدوقتی اشک، چشمانم را از پای در می آورد منم که در پوستین آرامشهمانند تو غوغای درونم را تیمار میکردماما بدانتو روح زندگی منیمرا با یگانه یارم پیوند زدیتو بی شکتفسیر زیبایی هستی از بهارزیرا بهاری ساختی در اوج پاییزییتحال می روی برواما به موقع برگرد! بخوانید, ...ادامه مطلب