شکوه دارم...

ساخت وبلاگ
وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم 
رمیدی و نرمیدم، بُریدی و نبریــــــــدم
 
اگر ز جرم ملامت، شنیدم از تو شنیـــدم 
 
و گر ز کرده ندامت، کشیدم از تو کشیدم 
 
 
شکوه دارم شکوه دارم، با دل بی غمگســـارم 
مردم ای مه تا بسوزی همچو شمعی بر مزارم
 
 
بعد از این یا گردبادم، یا در این صحرا غبارم 
 
تا رسم در رهگذارت، یا رسی در رهگـذارم 
 
 
گذشتی و نگذشتم، شکستی و نشکستم 
 
بریدی و نبریـــدم، گسستی و نگسستــــم 
 
 
اگر که خانه بدوشم، اگر که باده پرستـــــــم 
 
کجا که با تو نبودم، کجا که بی تو نشستــــم 
 
بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم 
ندامتی که نبردم، ملامتی که ندیـدم
 
نبود از تو گریزی چنین که بار غــــــــــم دل 
ز دست شکوه گرفتم، بدوش ناله کشیــدم
 
جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پــــی 
چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیـــــــــــــــدم
 
به روی بخت ز دیــــده، ز چهر عمر به گـــــردون 
گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ پریـــــدم
 
وفا نکردی و کردم، بسر نبردی و بردم 
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیــدم؟
 
یادداشتهای یک هرزه...
ما را در سایت یادداشتهای یک هرزه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bharzeh4 بازدید : 154 تاريخ : پنجشنبه 4 بهمن 1397 ساعت: 13:37