یادداشتهای یک هرزه

ساخت وبلاگ
این شعر های بی سر و ته یک بهانه است !گفتی که حرف های دلم عاشقانه است !گفتی جدایی از تو برایم . . . نه! هیچوقت!این ها دروغ های عجیب زنانه استدیدم که عاشقی و صداقت ، صفا و مهردر کل فریب های بد عامیانه استحالا که رفته ای دل من با تو قهر کردآری تمام حرف دلم کودکانه است!گفتی که وقت گریه دلت صاف می شوددیدی که اشک های من اینجا روانه است؟!همراه اشک من تو ببین آسمان گریستشک کرده ای که اشک خدا صادقانه است؟در زیر پای تو دل من ، قلب من شکستاما گلایه های تو هم عادلانه استگفتی که خرده های دلت ، زخم روح من!این زخم های روح تو کار زمانه استاین تهمت بدی ست که عاشق نبوده امیا شعر های من همه اش مغرضانه استحالا به انتهای غزل می رسم ، بیابگذر از این گلایه که اینها بهانه است یادداشتهای یک هرزه...ادامه مطلب
ما را در سایت یادداشتهای یک هرزه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bharzeh4 بازدید : 6 تاريخ : شنبه 25 فروردين 1403 ساعت: 13:14

ناگهان آیینه حیران شد، گمان کردم توییماه پشت ابر پنهان شد، گمان کردم توییردّ پایی تازه از پشت صنوبرها گذشت...چشم آهوها هراسان شد، گمان کردم توییای نسیم بی قرار روزهای عاشقیهر کجا زلفی پریشان شد، گمان کردم توییسایه ی زلف کسی چون ابر بر دوزخ گذشتآتشی دیگر گلستان شد، گمان کردم توییباد پیراهن کشید از دست گل ها ناگهانعطر نیلوفر فراوان شد، گمان کردم توییچون گلی در باغ، پیراهن دریدم در غمتغنچه ای سر در گریبان شد، گمان کردم توییکشته ای در پای خود دیدی یقین کردی منمسایه ای بر خاک مهمان شد، گمان کردم تویی یادداشتهای یک هرزه...ادامه مطلب
ما را در سایت یادداشتهای یک هرزه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bharzeh4 بازدید : 33 تاريخ : شنبه 28 بهمن 1402 ساعت: 22:25

سکه ی این مهر از خورشید هم زرین تر است

خون ما از خون دیگر عاشقان رنگین تر است

رود راهی شد به دریا، کوه با اندوه گفت

می روی اما بدان دریا ز من پایین تر است

ما چنان آیینه ها بودیم، رو در رو ولی

امشب این آیینه از آن آینه غمگین تر است

گر جوابم را نمی گویی، جوابم کن به قهر

گاه یک دشنام از صدها دعا شیرین تر است

سنگدل! من دوستت دارم، فراموشم مکن

بر مزارم این غبار از سنگ هم سنگین تر است

یادداشتهای یک هرزه...
ما را در سایت یادداشتهای یک هرزه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bharzeh4 بازدید : 32 تاريخ : شنبه 28 بهمن 1402 ساعت: 22:25

میروی بی من برو، من بی تو عادت کرده‌امبارها در این مصیبت استقامت کرده‌امشد اجل جان بر لب از دست تقلاهای منبس که در امید دیدارت سماجت کرده‌امنا خوش احوالم ولی بی شک تو شاد و سرخوشیچون که تو نفرین و من از جان دعایت کرده‌اممن کجا باران کجا، باران کجا و راه بی پایان کجاآه... این دل دل زدن، تا منزل جانان کجاطفلکی دل کنج سینه بعد تو کز کرده استبس که در این حادثه او را شماتت کرده‌امچون حسودم لایسودم من به آن که بعد از اینبوسه خواهد زد به لبهایت حسادت کرده‌امهر چه کویت دورتر، دل تنگ تر، مشتاق تردر طریق عشق بازان، مشکل آسان کجا یادداشتهای یک هرزه...ادامه مطلب
ما را در سایت یادداشتهای یک هرزه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bharzeh4 بازدید : 24 تاريخ : شنبه 2 دی 1402 ساعت: 15:31

بی تو مهتاب شبیباز از آن کوچه گذر خواهم کردبی تو، با یاد تو و سحر نگاهتباز تنها من از آن کوچه گذر خواهم کردباز تنها، باز خستهبا نور نگاهت در ره عشق خطر خواهم کردباز مهتاب شبی شد وبه یادت، آسمان را خبر خواهم کردتو رفته‌ای و من هنوز همبا تصویری ز تو در قاب، سفر خواهم کردتو بوده‌ای و هستی تمام و آخرین نفسملیک گر این برود، باز خطر خواهم کرداین دم آخر و این بازدم پایانیگر به راهی که تو باشیباز مهتاب شبیباز از آن کوچه گذر خواهم کرد یادداشتهای یک هرزه...ادامه مطلب
ما را در سایت یادداشتهای یک هرزه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bharzeh4 بازدید : 45 تاريخ : دوشنبه 20 آذر 1402 ساعت: 14:26

باز پاییز و باز هم ۲۴ مهر رسید. هفتمین سالگرد اذانی که بدون نماز، به راحتی کنار گذاشته شد و مسیر زندگی را کلا تغییر داد. زندگی، دیگر به دوره قبل از آن اذان برنگشت و برنخواهد گشت.تمام روزها و شب‌ها را خاطرات اون دوره کوتاه و مهربانم ای دوست و انار و ... پر کرده. به سختی ۷ سال سپری شد و من هنوز در شبهای مهتابی، با ماه صحبت میکنم و برایت سلام می‌فرستم. نمیدونم سلامم را می‌رساند یا مثل بقيه فریبم می‌دهد و پیام و سلامی رد و بدل نمی‌کند.شبهای هجر را گذراندیم و زنده‌ایمما را به سخت جانی خود این گمان نبود یادداشتهای یک هرزه...ادامه مطلب
ما را در سایت یادداشتهای یک هرزه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bharzeh4 بازدید : 34 تاريخ : دوشنبه 1 آبان 1402 ساعت: 11:11

تو تا حالا از توی عکس به من خیره شدی؟تا حالا با دیدن عکسم بهم لبخند زدی؟! بهت نگفتم اما من این کار رو کردم!ساعت‌ها نشستم و نگات کردم! نگو دیوونه شدم .‌ . چون بودم؛فقط عکس آدم رو دیوونه‌تر میکنهتا حالا به چشم‌های توی عکس زل زدی؟! خوبی عکست اینه که پلك نمی‌زنه؛خسته نمیشه بی‌خبر نمیره!من بعد از نبودنت با عکست حرف میزنمتو بی‌ من با کی حرف می‌زنی؟! خوش‌ به‌حال اونایی که صدات رو می‌شنون!بدی عکس اینه که صدا نداره!یا اگه داره من نمی‌شنوم؛ داره؟؟ اگه صدا داشت ازش می‌پرسیدمکجای دنیایی!می‌دونستی فاصله‌ی بین واقعیت و‌ خیالیه پلك زدنه؟!کافیه به عکست خیره بشم؛حالا صدات رو هم می‌شنوم که می‌خندی!اصلاً همین‌ که می‌خندی کافیه! حتی مهم نیست کجای دنیایی گرچه میدونم کجایی. یادداشتهای یک هرزه...ادامه مطلب
ما را در سایت یادداشتهای یک هرزه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bharzeh4 بازدید : 60 تاريخ : شنبه 31 تير 1402 ساعت: 19:38

تابستانی گرم و ملال آور در حال اتمام است، تابستان را همیشه به خاطر پاییزی که بعدش می آید دوست داشتم، به ویژه شهریورش را. از کودکی پاییزی بودم و حس عجیبی بهش داشتم. با اینکه مثل اغلب کودکان زمان خودم، مدرسه را دوست نداشتم اما حساب مدرسه با پاییز متفاوت بود.تابستان یادآور آشنایی با توست. تاریخش را هم خوب یادم هست، 25 مرداد بود. بهترین تابستان عمرم بود و میرفت تا در بهترین پاییز، پیوند دائمی و اذان و نماز ابدی برپا شود اما اذان و اقامه ای شد و فرصت نماز فراهم نشد.غافل بودم از خزان و ذاتش، پاییز، کارش برهم زدن است و نابود کردن سرسبزی و طراوت، نباید ازش بهار وصل را انتظار میداشتم.نیش عقرب نه از ره کین است، مقتضای طبیعتش این است.پاییز باید خزان باشد و به مقتضای طبیعتش عمل کند، گرچه هنوز دوستش دارم و هر سال برای رسیدنش روز شماری میکنم تا بادهایش بوی تو را برایم به ارمغان آورد. یادداشتهای یک هرزه...ادامه مطلب
ما را در سایت یادداشتهای یک هرزه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bharzeh4 بازدید : 87 تاريخ : چهارشنبه 5 بهمن 1401 ساعت: 12:53

باز ۲۷ آذر رسید و نمیشود بگویم که به یادت افتادم. آدم یاد کسی می‌افتد که از یادش رفته باشد، تو که همیشه در فکر و ذهن من هستی، انگار به تعداد روزها و ماه‌ها و سالهای عمرم که تو را نداشتم، با تو زندگی کرده‌ام که اینچنین تمام فکر و ذکرم را اشغال کرده‌ای.این پاییز، ششمین سالگرد خزان زندگی من است که با رفتنت، گویی زمان در پاییزی سرد متوقف شده و همه چیز، سرد و بی روح شده.پاییزی را که قبلا عاشقش بودم نیز سرد و بی رحم شده و لحظه لحظه‌اش، نام و یاد و خاطره تو را در همهمه بادهای سردش، تکرار میکند. برخی شبهای مهتابی، در سرما، به بیابان میروم و با ماه سخن میگویم و سراغ تو را میگیرم و آدرست را بهش میدم، نمیدانم سلام مرا میرساند یا مثل آدمهای اطرافم، با دروغی، میخواد فریبم دهد و شادم کند و ...قصه انار و دانه‌های یاقوتش هنوز پابرجاست و از اول فصلش تا آخرین روزی که در بازار باشد، هر شب، مقداری را دون میکنم و در دهانت میگذارم.حتما یادت هست که چه میگویم.بعضی وقتها به سراغ فایلهای قدیمی میروم و مکالمه اناری را چندین بار گوش میدهم و ... یادداشتهای یک هرزه...ادامه مطلب
ما را در سایت یادداشتهای یک هرزه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bharzeh4 بازدید : 92 تاريخ : چهارشنبه 5 بهمن 1401 ساعت: 12:53

ای پاییزتو هم رفتی!با کوله باری از خاطرهبا خلوتی رنگینبی صدا و آهسته  یلدا شاهد استوقتی تو هستیخاطره هایم جان میگیرندو مرا پایبنده تر از قبلبه دنیای ماورایی من و یار می کشاننددنیایی با ملودی های پی در پیعقد و وصال و ...همه در بستر توست!اما عجب صبری داریمرا با این همه دلتنگی ام باز به آغوش کشیدیخودت آرام بودی ولی دل انارهایت خون می شدوقتی اشک، چشمانم را از پای در می آورد منم که در پوستین آرامشهمانند تو غوغای درونم را تیمار میکردماما بدانتو روح زندگی منیمرا با یگانه یارم پیوند زدیتو بی شکتفسیر زیبایی هستی از بهارزیرا بهاری ساختی در اوج پاییزییتحال می روی برواما به موقع برگرد! یادداشتهای یک هرزه...ادامه مطلب
ما را در سایت یادداشتهای یک هرزه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bharzeh4 بازدید : 149 تاريخ : سه شنبه 27 ارديبهشت 1401 ساعت: 2:08